معنی جر بکشین - جستجوی لغت در جدول جو
جر بکشین
پایین کشیدن
ادامه...
پایین کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
رز بکشین
کنایه از: رگبار شدید و باران بی وقفه که به ساقه ی درخت انگور
ادامه...
کنایه از: رگبار شدید و باران بی وقفه که به ساقه ی درخت انگور
فرهنگ گویش مازندرانی
هم بکشین
بلعیدن، روی هم آمدن پوسته ی زخم
ادامه...
بلعیدن، روی هم آمدن پوسته ی زخم
فرهنگ گویش مازندرانی
هرابکشین
شیون کردن، زاری کردن
ادامه...
شیون کردن، زاری کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
نم بکشین
نفوذ رطوبت به جایی
ادامه...
نفوذ رطوبت به جایی
فرهنگ گویش مازندرانی
ور بکشیین
برداشتن مقداری از چیزی، دلخور بودن، به طرف خود کشاندن
ادامه...
برداشتن مقداری از چیزی، دلخور بودن، به طرف خود کشاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
لد بکشین
کشاندن، کشان کشان
ادامه...
کشاندن، کشان کشان
فرهنگ گویش مازندرانی
لرگ بکشین
چیزی را با شتاب و عجله به دنبال خود کشیدن
ادامه...
چیزی را با شتاب و عجله به دنبال خود کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کل بکشین
علامت گذاری کردن از طریق کنده کاری بر چوب یا تنی، جریان.، عمل مجامعت توام با عنف، خشک کردن پوست تازه ی گوسفند از طریق
ادامه...
علامت گذاری کردن از طریق کنده کاری بر چوب یا تنی، جریان.، عمل مجامعت توام با عنف، خشک کردن پوست تازه ی گوسفند از طریق
فرهنگ گویش مازندرانی
کرش بکشین
کشاندن اشیا بر روی زمین
ادامه...
کشاندن اشیا بر روی زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
سر بکشیدن
روییدن یک نواخت خوشه ی برنج
ادامه...
روییدن یک نواخت خوشه ی برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
سر بکشیین
به ثمر رسیدن، متر کردن، جلوگیری از ارتکاب عمل خلاف
ادامه...
به ثمر رسیدن، متر کردن، جلوگیری از ارتکاب عمل خلاف
فرهنگ گویش مازندرانی
در بکشیین
بیرون آوردن چیزی از جایی
ادامه...
بیرون آوردن چیزی از جایی
فرهنگ گویش مازندرانی
جر بکشیین
انکار کردن، منکر شدن به صورت تعمدی، جر و بحث کردن
ادامه...
انکار کردن، منکر شدن به صورت تعمدی، جر و بحث کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خر دکشین
آمیزش دادن اسب با خر برای تولید استر
ادامه...
آمیزش دادن اسب با خر برای تولید استر
فرهنگ گویش مازندرانی
چک بکشین
قد کشیدن، تفرج کردن
ادامه...
قد کشیدن، تفرج کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جیر کشین
به پایین کشیدن
ادامه...
به پایین کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جیر بشین
به طرف پایین رفتن
ادامه...
به طرف پایین رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
جر بکنسن
حفر خندق
ادامه...
حفر خندق
فرهنگ گویش مازندرانی
جرت بکشیین
پاره، لاشه، صوتی در بیان خوشحالی، وصله کردن
ادامه...
پاره، لاشه، صوتی در بیان خوشحالی، وصله کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جکه بکشین
داد زدن
ادامه...
داد زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ته بکشین
تمام شدن، به پایان رسیدن، تمام شدن آذوقه، پول و غیره
ادامه...
تمام شدن، به پایان رسیدن، تمام شدن آذوقه، پول و غیره
فرهنگ گویش مازندرانی
پل بکشین
جوانه زدن، بالیدن
ادامه...
جوانه زدن، بالیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پر بکشیئن
پرواز کردن، برخاستن پرنده
ادامه...
پرواز کردن، برخاستن پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی
جغ بکشین
فریاد کشیدن
ادامه...
فریاد کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
در کشین
خارج ساختن، بیرون آوردن
ادامه...
خارج ساختن، بیرون آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی